چقدر دلم برای روزهای بودنت تنگ است تو بودی و حیاط خلوت کوچک و درخت توت درختی که دلت به آن خوش بود
تو دیگر نیستی اما درخت همچنان هست. شاخه های علایق من آنچنان بارور و تنیده شده بود که، نفهمیدم؛ با رفتنت فهمیدم، آنگاه که ساقه هایش با تبر جدایی شکسته شد و این من بودم که بند بند وجودم از هم گسسته شد آن موقع بود که فهمیدم چقدر دلم برای روزهای بودنت تنگ است